مبارز دوره غربت انقلاب


 






 

گفتگو با حجت الاسلام عبدالمجيد معاديخواه
 

درآمد
 

حجت الاسلام معاديخواه به رغم آنکه همکاري مستمري با شهيد سعيدي نداشته، ولي به دليل آنکه خود از مبارزين ثابت قدم و پيگير بوده است، شيوه هاي مبارزاتي آن شهيد بزرگوار و مرتبت و ارزش مبارزه در آن سال هاي سنگين را به نيکي مي شناسد و لذا تکريم و تجليل وي از شهيد آیت الله سعيدي شايان تامل بسيار است.

از کجا و چگونه با آيت الله سعيدي آشنا شديد؟
 

دورادور ايشان را مي شناختم. در محلي که بودند با چند تن از ائمه جماعات در آن منطقه مباحثه داشتند که يکي از اينها يعني آقاي وثوق که داماد مرحوم آشيخ عباس تهراني بود و تحصيلات فقهي اش بيشتر در نجف بود و در تهران در همين منطقه، مسجدي را اداره مي کرد، نسبت به دوري هم با ما داشت. ايشان در واقع با عموي ما باجناق بود. يکي هم آقاي بطحائي گلپايگاني بودند که نمي دانم زنده هستند يا نه و مقداري از شرح لمعه را پيش ايشان خواندم. اينها با آقاي سعيدي مباحثه فقهي داشتند. ويژگي برجسته ايشان اين بود که در دوره غربت انقلاب، همچنان تلاش مي کرد که اين شعله در مسجد خودش خاموش نشود. غربت انقلاب که مي گوئيم. در واقع بايد زمان را دوره بندي کنيم. از سال 40 که نهضت شروع شد تا 43 و 44، در محافل متدينين، فراگير بود و اين حرکت با اجماع فقها شروع شد و طبعاً همه دين باوراني که در قلمرو هر مرجع تقليدي بودند، ناگزير اين حرکت را به عنوان يک حرکت ديني پذيرفته بودند. شروع حرکت با اجماع فقها شروع شد و طبعاً همه دين باوراني که در قلمرو هر مرجع تقليدي بودند، ناگزير اين حرکت را به عنوان يک حرکت ديني پذيرفته بودند. شروع حرکت با اجماع بود. اين البته از شاهکارهاي امام در آغاز کار است که خودش بحث مفصلي را مي طلبد. با فشارها به تدريج ريزش هائي شروع شد که آن هم شرحي دارد، ولي به هر حال اوج حرکت در محرم 42 بود. هر چند در آن مقطع هم ريزش هائي پيش آمده بود، ولي همچنان همه متدينين در صحنه بودند تا 15 خرداد که بالاخره اين نهضت با خشونت سرکوب شد که به ظاهر شکست نهضت بود، اما در واقع موفقيت بزرگي بود که به هر حال بين رژيم و مردم يک شط خوني پديد آمد که ديگر امکان سازش نبود. امام تحت فشار احساسات و عواطف مردم آزاد شدند و جشن ها برگزار شد و امام چند ماهي با شکوه و عظمت در قم بودند بعد از تبعيد امام به تدريج غربت نهضت آغاز شد، يعني از سال 44 به بعد تا سال 49، 50 دوره خاموشي است. از اين سال داستان ديگري شروع مي شود که شرائط آن متفاوت است. ويژگي هاي مرحوم سعيدي در اين فاصله جلوه مي کند. در بخشي از اين سال ها سکوت مطلق حاکم است، البته از سال 47 به بعد به دلايلي شرايط خاصي پيش مي آيد. يکي از اين دلائل فوت مرحوم آقاي حکيم است که منشاء جنب و جوش مي شود. کسي که مي خواهد زندگي مرحوم سعيدي را مطالعه کند، درخشش اصلي او را در نخواهد يافت، مگر ويژگي هاي سال هاي 44 تا 49 را بشناسد. تلاش ايشان اين بود که دست کم در مسجدي که هست، حتي اگر مسئله گفتن هم هست، اسم ايشان بيايد. آنچه که باعث نوعي همکاري هرچند کوتاه مدت من و ايشان شد، انتشار درس هاي ولايت فقيه بود که نخستين بخش از اينها با دستگاه پلي کپي که در اختيار بنده بود، منتشر شد که من وقتي به آقاي هاشمي رفسنجاني گفتم اينها بايد تکثير بشوند. شرايط به گونه اي بود که ايشان با نااميدي گفتکه امکانات و وسايل موجود نيست و وقتي شنيد امکاناتي در اختيار ما هست، خوشحال شد. به ايشان گفتم که آقاي سعيدي، اين درس ها را از راديو بغداد پياده کرده، بنابراين با نقش آقاي هاشمي که قبلاً با آقاي سعيدي همکاري داشتند، شش درس از دروس ولايت فقيه را با همکاري آقاي سعيدي که با خط خودشان نوشته بودند، نوشتيم و تکثير کرديم. متاسفانه در جريان پاکسازي هائي که بارها انجام داديم، نمي دانم دفتري را که ايشان اين درس ها را به خط خود نوشته بود، چه کردم که جاي تاسف دارد. يک فردي هم دفترچه آقاي سعيدي را آورد به ما داد که مرحوم سعيدي به شوخي به او مي گفت: «حاج محمود دوچرخه پز»، کارش دوچرخه سازي و مغازه اش در باغ فردوس پيچ شميران بود و خودش هم نمي دانست چه چيزي را آورده و به ما داده! يک سند از اين کار در مجموع اسنادي که از مرحوم سعيدي چاپ شده، هست و آن اين است که تلفن آقاي سعيدي شنود مي شده و يک کسي از آقاي سعيدي چيزي را با اشاره طلب مي کند که شنونده مي فهمد که او منظورش ولايت فقيه امام است. آقاي سعيدي هم در پاسخ مي گويد نزد فلاني است و دارد روي آن کار مي کند و ساواک متوجه مي شود که ما داريم اينها را تکثير مي کنيم، ولي اينکه چرا در آن مقطع اقدامي نکردند، بايد در اسناد ساواک جستجو کرد و علت آن را بيرون آورد. شرح آن دستگاه پلي کپي را من در «جام شکسته» داده ام که هيئت هائي بودند به نام هيئت مکتب المهدي و چند هيئت ديگر که با هم ادغام شده بودند و کارهائي در آنجا انجام مي شد. ما به بهانه اينکه درس هائي در اين جلسات مطرح مي شوند، بايد چاپ شوند، خودمان را به دستگاه تکثير مجهز کرديم. آن روزها دستگاه تکثير، فراوان نبود و چيزي مثل قاچاق بود. بنابراين مرحوم آقاي سعيدي اين دفتر را براي ما فرستادند و من هم با آن دستگاه، با حروف خيلي ريز در 42، 43 صفحه آن را تکثير کردم. بخشي از اسناد مربوط به اين کار هم در کتابي که براي آقاي لاجوردي منتشر شده، هست. اسنادش هست، ولي نامي از افراد نيست. آنجا اگر کسي بخواهد اين اسناد را ببيند، بايد تحت عنوان شيخ حسن نصيري ببيند، براي اينکه آقاي لاجوردي يکي از کساني بود که اين درس ها را در بازار به شکل تقريباً نيمه علني پخش مي کرد، يعني به هر کسي که آشنا بود، مي داد. اينها را در جعبه کفش مي گذاشت و از آن جعبه ها برمي داشت و به افراد مي داد. آقاي لاجوردي چند تا تراکت مربوط به بازي ايران و اسرائيل را هم آورد و با آن دستگاه تکثير کرد. در آن ماجرا عده اي به هواپيمائي ال - آل حمله کردند که به گروه ال - آل معروف شد. آقاي لاجوردي را گرفتند. او در بازجويي مقاومت کرد و گفت: کسي که اينها را به ما مي دهد فردي است به نام شيخ حسن نصيري. پرسيده بودند شيخ حسن نصيري کيست؟ گفته بود آقاي مطهري در حسينيه ارشاد، او را به من معرفي کرده. کار تا اينجا پيش آمد که آقاي مطهري را بردند و بازجوئي مختصري هم کردند. منتهي آقاي مطهري گمان مي کرد که يادش نيست، يعني فردي را به ايشان معرفي کرده. ساواک هم از ايشان پذيرفت و فشاري نياورد. فشار هم مي آورد به جائي نمي رسيد، چون چنين چيزي وجود خارجي نداشت، بنابراين بخشي از اين اسناد تحت عنوان شيخ حسن نصيري در کتاب آقاي لاجوردي هست. يک وقت هست مطلبي مستند به خاطره است که خاطره مي تواند راست باشد يا دروغ باشد، ولي اين مطالب را عرض کردم که اگر کسي خواست به سند محکم هم برسد، از اين راه ها ممکن باشد. ارتباط بنده با آقاي سعيدي در همين حد بود. بعد هم نامه اي را که ايشان در قضيه سرمايه داري هاي آمريکائي براي علما پست کردند، ما برايشان تکثير کرديم. بعد از اين قضيه ديگر پيش نيامد که من آقاي سعيدي را ببينم تا وقتي که خبر شديم ايشان در زندان قزل قلعه به شکل شهادت گونه اي از دنيا رفته و اين در فضائي بود که آيت الله حکيم فوت کرده بود و نيروهاي طرفدار نهضت، سعي مي کردند مرجعيت امام را تبليغ کنند. روزي اين خبر به ما رسيد که ما در مجلس بزرگداشت آقاي حکيم در مسجد همت تجريش جمع شده بوديم که در آن فضا سعي شد تقيه را کنار بگذاريم و صراحتاً از امام نام ببريم. شايد اولين جلسه اي که از آقاي سعيدي نام برده شد، همين مجلس بود و بعد از آن هم شهرباني ما را دستگير کرد.

از نوع ارتباط آيت الله سعيدي با حضرت امام خاطره اي داريد؟
 

من چيزي که به اطلاعات خودم برگردد، ندارم که بگويم، بلکه اطلاعات من هم در حد همان نامه هائي است که ايشان به حضرت امام نوشته که بخشي از آنها در کتابي که درباره مرحوم سعيدي چاپ شده هست و بخشي هم در اسناد امام که اخيراً چاپ شده است.

برخي گفته اند که به شهادت رساندن آيت الله سعيدي پس از رحلت آيت الله حکيم، شايد نوعي زهرچشم گرفتن از امام و ياران ايشان بوده تا دامنه تبليغات امام را محدود کنند.
 

به هر حال بازداشت ايشان که دليل روشني داشت. ايشان با نوشتن آن نامه ها به علما و اعتراض به اينکه چرا ساکت هستيد و وارد ميدان مبارزه نمي شويد، در واقع مخالفت صريح خود را با رژيم اعلام کرده و مستقيماً وارد ميدان مبارزه شده بود، ضمن اينکه شنودهائي هم که گفتم و مسئله ضرورت ولايت فقيه را نشان مي داد، وجود داشت، بنابراين دستگيري ايشان دليل روشني داشت، ولي اينکه داخل زندان چه اتفاقي افتاده، بايد تحقيق شود. چندين فرض وجود دارد. فرض اول اين است که ايشان در شرايطي قرار گرفته که براي نيروهاي مبارز از جانب او خطري باشد و بنابراين اجتهاد کرده که موضوع را منتفي کند. اين فرض خيلي بعيد است چون کسي که عمري براي اعتقاد خودش مبارزه و مقاومت کرده و پايبند احکام ديني است، دست به انتحار نمي زند. فرض دوم اين است که ايشان را عمداً کشته باشند که يک مقدار بعيد است، چون اسنادي که مانده حاکي از اين نيست که بازجوئي هاي ايشان به اتمام رسيده باشد. ساواک ابتدا شخص را تا جائي که مي دانست از اطلاعات تخليه مي کرد و بعد او را از بين مي برد. اسنادي که از آيت الله سعيدي باقي مانده، چنين احتمالي را منتفي مي کند. پژوهشگر بايد اين اسناد را ببيند، اما تا جائي که من مطالعه کرده ام، بازجوئي ها مختصر است و هنوز به مرحله خاصي نرسيده است. فرض سوم اين است که ايشان را تحت فشار جسمي و رواني خاصي قرار داده اند و بي آنکه بخواهند، منتهي به شهادت ايشان شده است. البته اين فرض نسبت به فرض اول و دوم معقول تر است که بازجو فشاري آورده که منتهي به قتل ايشان شده. فرض چهارم هم اين است که ايشان در اثر سکته از دنيا رفته است. مقايسه اين چهار فرض و مستند کردن آنها نياز به کار تحقيقي دارد.

آيا نامه اي که آيت الله سعيدي به علما نوشتند، نتيجه اي هم داشت؟
 

مشکل بتوان به دقت ارزيابي کرد که تک تک افرادي که اين نامه ها را دريافت کرده اند، چه احساسي داشته و چه اقداماتي کرده اند، اما نکته مهم اين است که شهادت ايشان آن چنان تأثيري گذاشت که اين چيزها در آن گم مي شد. آنچه که به طور مشخص اثرگذارشد، خود اين خبر بود که ايشان در زندان به شهادت رسيده است، چون کسي از تعبير مرگ استفاده نمي کرد و همه از شهادت ايشان مي گفتند، بنابراين بازتاب اين خبر بسيار وسيع و مؤثر بوده و بقيه مسائل در مقايسه با اين خبر به نظر نمي آيند. اين نامه شايد براي سيصد چهارصد نفر از علما پست شده بود.

پس از تبعيد امام، سکوت و خفقان زيادي بر جامعه حاکم مي شود. آيت الله سعيدي در چنين جوي سکوت را مي شکند و به مبارزه مي پردازد، اين رويکرد، دو سئوال را مطرح مي سازد. يکي اينکه قضيه سرمايه گذاري آمريکائي ها در ايران چه اهميتي داشت که تا اين حد، حساسيت ايشان را برانگيخت و سئوال دوم اينکه چرا ديگران سکوت کردند؟
 

فضاي کلي جامعه در آن مقطع، فضاي مبارزه با آمريکا بود و گفتمان غالب در محافل مبارزاتي، گفتمان غلبه سرمايه داري آمريکا بر جامعه بود. تبعيد امام هم که عمدتاً در اعتراض به احياي کاپيتولاسيون صورت گرفت. مرحوم آقاي سعيدي از هر امکاني براي گرم نگهداشتن تنور مبارزه، استفاده مي کرد. اين طور نبود که فقط مسئله سرمايه گذاري آمريکائي ها باشد که منتهي به بازداشت ايشان شد، ولي ايشان از ساده ترين مسائل تا پيچيده ترين سعي مي کرد براي يادآوري نام امام استفاده کند، مثلاً ايشان جزوه اي در مذمت سيگار چاپ کرده بود با عنوان «اي انسان! خود را دودکش مکن!» او در اين جزوه فتواهاي مختلف را جمع آوري کرده بود تا اثبات کند که سيگار کشيدن از نظر شرعي، مشکل دارد. اگر کسي نگاه مي کرد، مي ديد که همه جزوه به نوعي به ترويج نام امام برمي گردد، چون ايشان مثلاً نوشته بود که فلان مرجع يا عالم سيگار مي کشد، ولي آيت الله العظمي خميني سيگار نمي کشند و در واقع نوعي اعلام مخالفت با آن مراجع و علما هم بود، ولي در عين حال آن چيزي که براي مرحوم سعيدي اصل بود، اين بود که اين شعله خاموش نشود و از هر بهانه اي هم استفاده مي کرد. آن موقع هم نگاه ها معطوف به آمريکا و روابط ايران و آمريکا بود و گروه ها هم به تدريج داشتند اعلام موجوديت مي کردند و شعارهاي ضد آمريکائي کم و بيش داشت مطرح مي شد و فضا، چنين فضائي بود، بنابراين اگر کسي بخواهد به اين مسئله نگاه کند، بايد از اين زاويه نگاه کند که مرحوم آيت الله سعيدي نمي توانست بپذيرد که ديگر نامي و نشاني از امام نباشد، اما ديگران مختلفند و هر کدام روشي دارند. مثلاً فرض کنيد مرحوم آقاي طالقاني، ساکت نبود. در همين قضيه مرحوم آقاي سعيدي، ايشان تبعيد شد، چون براي تجليل از آقاي سعيدي، همراه با آقاي دکتر شيباني و اهالي مسجدش به مسجد آقاي سعيدي رفت و در آنجا را به زور باز کرد. هر کسي که وارد مسجد آقاي طالقاني مي شد، نشانه هاي زنده بودن نهضت را مي ديد. ولي اينکه در هر شرايطي نام امام را علناً بياورد، اين طور نبود و اين روش را نداشت و روش ديگري داشت. يا فرض کنيد آقاي مرواريد. ايشان در طول اين مدت، هيچ وقت ساکت نبود، اما ممنوع المنبر که مي شد، عملاً منبري در اختيار نداشت. عده اي معتقد به مبارزات زيرزميني بودند و اساساً مبارزه علني را قبول نداشتند. اينها هم عده اي بودند که کارهائي مي کردند، بعضي هايشان لو رفتند، بعضي ها نرفتند. اينها مبارزه علني را قبول نداشتند و مي گفتند تلفاتش بيشتر از خاصيتش است. مي گفتند بايد نيروها را متشکل و حفظ کرد و هنگامي که آماده شدند، از آنها استفاده مي کردند. به هر حال هر يک از اينها نياز به پژوهش هاي گسترده دارد. روش آقاي سعيدي مبارزه علني عليه رژيم بود و از اينکه ديگران چنين روشي نداشتند، رنج مي برد.

در اسناد ساواک، به موردي برمي خوريم که ساواک ادعا مي کند که ايشان دنبال تاسيس حزب خمينيسم است و ديگر سندي که حاکي از ارتباط ايشان با مؤتلفه است. به نظر شما نگاه ايشان نسبت به تشکل چه بوده است؟
 

اين را بايد از کساني بپرسيد که با ايشان به طور مستمر کار مي کردند. همکاري من با ايشان، گذرا و مختضر بوده است. آنچه که در نگاه نخستين و در برخوردهائي که با ايشان داشتم و آنچه که در اسناد مطالعه کرده ام، تصور مي کنم که ايشان اصولاً اهل مبارزه مخفي نبود. در شيوه اي هم که در ارتباط با جزوه ولايت فقيه عرض کردم، دليلي ندارد که وقتي کسي تلفن مي زند که آيا اين جزوه را داري، بگويد که دارم و نزد فلاني است. روحيه ايشان روحيه کار تشکيلاتي زيرزميني نبود و اگر در اين کار وارد مي شد، مضر بود. ايشان اهل مبارزه علني بود و اگر تشکيلات مخفي هم به راه مي انداخت، خيلي زود علني مي شد.

از نکته بيني و شوخ طبعي ايشان نکته اي مي دانيد؟
 

من چون حشر و نشر زيادي با ايشان نداشتم، خيلي نمي توانم از اين جنبه خاطره اي را نقل کنم، ولي از کساني که با ايشان حشر و نشر داشته اند، زياد شنيده ام که شوخ طبع بوده است. همان مورد حاج محمود دوچرخه پز را هم که گفتم، از اين نمونه است. من علاقه به کارهاي مخفي و غيرعلني داشتم و از هر ارتباطي که باعث مي شد سر زبان ها بيفتم و سروکارم به ساواک بيفتد پرهيز داشتم و ارتباط من با آقاي سعيدي هم از طريق آقاي هاشمي صورت گرفت. من به طور طبيعي به مسجد آقاي سعيدي نمي رفتم. مسجد آقاي طالقاني هم براي سخنراني مي رفتم و با اينکه نهايت احتياط را مي کردم، ولي باز همين کار هم با شيوه مبارزه مخفي که انتخاب کرده بودم، سازگار نبود و برمي گردد به درهم برهم بودن کار مبارزه در آن دوران. اگر مي خواستم بر اساس پسند و تفکر خودم حرکت کنم، نبايد در هيچ جا سخنراني کنم، ولي مثلاً مرحوم آقاي باهنر در مسجد آقاي طالقاني، ممنوع المنبر مي شد و آقاي طالقاني به ما مي گفت: «در اين ماه رمضان کسي نيست، شما بيائيد صحبت کنيد.» اگر اين ضرورت ها نبود، عمر کارمان هم طولاني تر مي شد. مدتي که گذشت دستگير شديم، در حالي که همانطور که در جام شکسته هم اشاره کرده ام، من به نوعي تشکل نيمه مخفي معتقد بودم، يعني معتقد بودم که اگر در هيئت ها چند نفر مبارز حضور داشته باشند که از ميان هر کدام از آنها، يک نفر با هيئت ديگر در ارتباط باشد، کارآئي بيشتري خواهند داشت و بر اساس همين، ده دوازده تا از اين هيئت ها را هم سازماندهي کردم، بي آنکه به آنها بگويم که داريم کار تشکيلاتي مي کنيم. بعد هم به فکر ايجاد تشکيلاتي مخفي تري افتاديم به اين ترتيب که از ميان اينها افرادي را که اهل مبارزه علني نيستند و به آنها اطمينان بيشتري هست، انتخاب و سازماندهي کنيم تا رابط بين اين هسته ها باشد که عمر اين تشکيلات خيلي طولاني نشد و من دستگير شدم، ولي واقعيت اين است که شرايط به گونه اي بود که اگر يک روحاني مي خواست به مبارزه ادامه بدهد، اگر هم مثل من معتقد به رعايت اصول مبارزه مخفيانه بود، گاهي ناچار مي شد از اين اصول تخطي کند. آن مقداري که من از آقاي سعيدي شناخت دارم، ايشان قائل به مبارزه مخفي نبود، البته بايد از کساني که با ايشان آشنائي بيشتري دارند، سئوال شود.

خبر شهادت ايشان چه تأثيري در جامعه گذاشت؟
 

تأثير بسيار گسترده و عميقي گذاشت، يعني ويژگي هائي که ايشان داشت، باعث شد که نيروهاي مبارز، به شدت تحت تأثير قرار گرفتند و حتي چند حرکت علني هم شد و مثلاً در قم، مجلس ترحيم ايشان مسئله ساز شد. در تهران چند مجلس ترحيم بزرگ گرفته شد که يکي در همان خيابان غياثي بود که تمام خيابان ها و کوچه ها پر از جمعيت شد. اولين مجلسي که براي آقاي حکيم گرفتند، عملاً به مجلس ترحيم آقاي سعيدي تبديل شد و به طور کلي يک موج مؤثر از شهادت ايشان پديد آمد که شايد بتوان گفت تا پيروزي انقلاب هم ادامه يافت. يکي هم شهادت آقاي غفاري بود. شخصيت اين دو با هم فرق مي کرد، اما خبر شهادتشان به گونه اي بود که هر دو سمبل شهداي روحانيت شدند و پشتوانه بخش زيادي از شعارها، همين شهادت ها بود. به هر حال خبر شهادت ايشان، موج گذرائي نبود، موجي بود که ماندگار شد.

به نظر مي رسد امروز نام چنداني از ايشان نيست. به نظر شما علت اين کم لطفي چيست؟
 

من چنين احساسي ندارم. شما در مقايسه با چه کسي مي گوئيد که نام ايشان کمتر مي آيد. در اوج مبارزات و روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب، يکي از شعارهاي محوري مردم، شهادت آقاي سعيدي بود. جاهائي به نام ايشان نامگذاري شد. بعد از انقلاب هم چند بار از ايشان تجليل شد، منتهاي اگر اشکالي هست، مربوط به نوع تبليغات ماست که چون با برنامه نيست و پشت آن کار فکري و تحقيقي عميقي وجود ندارد، ممکن است که تأثير مناسبي نگذارد. ما اگر براي زنده نگهداشتن ياد و نام چهره هائي که سرمايه هاي اين نهضت هستند، برنامه ريزي دقيقي داشته باشيم، آنها نيازي به ياد ما ندارند. فرض بفرمائيد شخصيت هائي مثل آيت الله مطهري، آيت الله بهشتي، آيت الله طالقاني، آيت الله سعيدي و بسياري ديگر که سرنوشتشان يا شهادت يا مرگ شهادت گونه بوده است، سرمايه هاي يک ملتند و اينها بنا به نص صريح قرآن زنده اند و نزد خداي خويش روزي دارند و لذا نيازي به ما ندارند، ولي براي ما پشتوانه هستند و اگر ما براي آنها يادماني بگيريم و آثاري را چاپ کنيم، در واقع به آنها خدمتي نکرده ايم، بلکه در واقع اين ما هستيم که از اين ظرفيت بايد استفاده کنيم، يعني اين مائيم که بايد بهره کافي از وجود آنها ببريم. براي رسيدن به چنين هدفي، نياز به کارهاي دقيق و با برنامه داريم، اما شيوه کار ما چگونه است؟ هر چند وقت يک بار يک عده جمع مي شوند و ياد و نام يکي از بزرگان را زنده مي کنند و به ديگران کاري ندارند. يک عده به آقاي طالقاني علاقه دارند، در باره ايشان مي نويسند و يادمان برگزار مي کنند و ديگران را از ياد مي برند، از آن طرف عده ديگري شهداي هفت تير را پاس مي دارند و از بقيه غافل مي شوند و به هر حال برنامه دقيق و منسجم و جامعي براي شناخت عميق و دقيق و علمي از اين سرمايه ها وجود ندارد و کارهائي هم که انجام مي دهيم سطحي و جزئي نگر و مقطعي است و لذا تأثير آنها هم همين گونه است. ما اگر نگاهمان را کلان کنيم و بدانيم به ذخيره هاي انقلاب چگونه بنگريم و از آنها چگونه بهره ببريم، از اين ظرفيت استفاده بيشتري خواهيم کرد. ما به بي برنامه و بي روش بودن، تقريباً عادت کرده ايم و مشکل اساسي ما اين است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32